آويساآويسا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

آویسا،قندعسل مامان و بابا

پیشرفتهای دخترم

سلام عزیز دلم، این روزا خیلی پیشرفت کردی، دیگه گردنتو میتونی تکون بدی و سرتو سیخ نگه میداری، مامانو میشناسی و وقتی صدات میکنم به طرف صدای من برمیگردی،وقتی برات آهنگ میذاریم گردنتو دستاتو تکون میدی، وقتی گرسنت میشه دستاتو تا ته میذاری توی دهنت، خیلی ماشالله باهوشی و همش این ور و اون ورو نگاه میکنی و دنبال صداها سرتو برمیگردونی .راستی چند روز پیش هم با صدای بلند قهقهه زدی .خلاصه همه رو مشغول خودت کردی.خیلی خیلی دوست دارم نازنینم زندگی منی عزیزدل مامان............. ...
26 مهر 1392

حموم چله’ نفس مامان

سلام نازنینم، چهل روزگیت مبارک گلم، خداروشکر این چهل روز به خیر و خوشی گذشت و گوش شیطون کر چشمم کف پات اصلا" مشکلی نداشتی و بچهء خیلی خیلی نازنینی بودی و مارو اذیت نکردی. امروز با مامان جون بردیمت حموم چله عزیز دلم، عاشق حمومی عروسکم توی حموم اینقدر آروم و ساکتی که همه اهل خونه نوبتی میان تو حموم نگات میکننو ذوق میکنن. حموم چله آویسا خانوم .... دخملم اینجا واسه خودش نشسته بود.... که فهمید قراره بره حموم اینجا داره مهیا میشه برای حموم رفتن آویسا متفکر در حمام... گل دختر در وان حمام.... خششششششششششک........ گل در اومد از حموم ، بلبل در اومد از حموم........... خواب بعد از حموم چقدر میچسب...
21 مهر 1392

فرشته’ ناز مامان

سلام دختر گلم، این روزا ماشالله داری تند تند قد میکشی و بزرگ میشی و ما هم همش داریم ازت عکس میگیریم تا بتونیم این خاطراتو حفظ داریم. ولی کاش دوربینی بود که میتونست بوی تنتو ضبط کنه، کاش میشد این احساس قشنگ مادر شدن رو ضبط کرد.حیف که دوربینی نیست که بتونه خواب تو نازنین رو وقتی که توی خواب میخندی ضبط کنه. وقتی که داری شیر میخوری و توی چشمای من نگاه میکنی و توی اون چشمای خوشگلت هزار تا حرف هست رو نمیشه ضبط کرد و هزاران لحظات زیبای دیگه که فقط و فقط میشه توی ذهن و قلبم نگه دارم. از خدا میخوام که این احساس قشنگ هیچ وقت برام تکراری و خسته کننده نشه و بتونم این لذتهای زیبایی رو که کنار تو گل نازم دارم همیشه توی قلبم حفظ کنم. از خدای مهربون خیلی مم...
19 مهر 1392

دخمل گلم یک ماهه شده

سلام پرنسس قشنگم، نفس مامانی دیروز یک ماهه شدی فدات بشم. توی این یک ماه من فقط وفقط ازت انرژی گرفتم و با بوی تنت زنده شدم . فقط میتونم بگم زندگی من شدی، خیلی خیلی دوست دارم ..... این هم تنی چند از عکسهای آویسا خانوم در ٣٠ روزگی... امروز هم برای چکاپ یک ماهگیت رفتیم دکتر با مامان جون و بابا. خدارو شکر آقای دکتر گفتن وزنت ٤.٩٠٠ و قدت هم ٥٧ سانتیمتر شده. ماشالله خیلی زود داری قد میکشیو وزن میگیری مامانی . امیدوارم همیشه صحیح و سلامت باشی. عاشقتم..... ...
13 مهر 1392

خاطره روز زایمان و روزهای اولیه مامان شدن

روز ١٢ شهریور برابر با ٣ سپتامبر قرار بود که برای زایمان بریم بیمارستان. شب قبل از اون تا ساعت ٢ شب داشتیم با مامان جون و خاله فرزانه و بابا کارهای باقیمانده رو انجام میدادیم و وسایلمون رو جمع میکردیم و یکی دوتا استیکر توی اتاق تو گل دختر میچسبوندیم. ساعت٧ صبح قراربود زایمان انجام بشه و من نفر اول باشم. خلاصه صبح ساعت ٥صبح بیدارشدیم و با مامان جون و خاله فرزانه و بابا راهی بیمارستان شدیم. ساعت ٥.٥ رسیدیم بیمارستان . بابا رفت کارهای پذیرشو انجام بده و من هم رفتم توی بخش زایمان بدون اینکه از کسی خداحافظی کنم آخه فکر میکردم بازم میتونم بیام بیرون. وقتی وارد شدم بهم لباس دادن و گفتم لباساتو عوض کن. منم گفتم آخه من هنوز باهمراهام خداحافظی نکردم خ...
11 مهر 1392

عکسهای دردونه من

سلام دختر خوشگلم ، چند تا عکس داشتی که برات میذارم دخملم وقتی ٣ روزش بود دخمل خوشگلم مثل فرشته ها لالا کرده خنده های شیرین گل دخترم عزیزم وقتی شما ده روزه بودید یه جشن کوچولو برات گرفتیم عزیز دلم خیلی خیلی دوست دارم  نفس مامان   ...
6 مهر 1392
1